• وبلاگ : (✿◠‿◠) kolbehf1.ir .•°*
  • يادداشت : اردو پيش دانشگاهيم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • پارسي يار : 5 علاقه ، 6 نظر
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دزفول 
    مردي همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پي روزي خود و خانواده اش راهي سرزميني دور شد... فرزندانش او را از صميم قلب دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند.
    مدتي بعد ، پدر نامه ي اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه يکي يکي آن را در دست گرفته و بوسيدند و گفتند : اين نامه از طرف عزيزترين کس ماست.
    سپس بدون اين که پاکت را باز کنند ، آن را در کيسه‌ي مخملي قرار دادند. هر چند وقت يکبار نامه را از کيسه درآورده و غبار رويش را پاک کرده و دوباره در کيسه مي‌گذاشتند. و با هر نامه اي که پدرشان مي فرستاد همين کار را مي کردند.
    سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولي به جز يکي از پسرانش کسي باقي نمانده بود، از او پرسيد : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بيمار شد و چون پولي براي درمانش نداشتيم، حالش وخيم تر شد و مرد.
    پدر گفت: چرا ؟ مگر نامه ي اولم را باز نکرديد ؟ برايتان در پاکت نامه پول زيادي فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسيد: برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسي نبود که او را نصيحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه اي را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوري گزيند ، نخوانديد؟ پسر گفت: نه. مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسري که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگي با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ي من را نخواند که در آن نوشته بودم اين پسر آبرودار و خوش نامي نيست و من با اين ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...
    به حال آن خانواده فکر کردم و اين که چگونه از هم پاشيد ، سپس چشمم به قرآن روي طاقچه افتاد که در قوطي مخملي زيبايي قرار داشت. واي بر من ...! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه هاي پدرشان است! من هم قرآن را مي‌بندم و در کتابخانه ام مي گذارم و آن را نمي خوانم و از آنچه در اوست ، سودي نمي برم، در حالي که تمام آن روش زندگي من است
    پاسخ

    محشر.....