روان سباستین ادکینسون، کمدین معروف انگلیسی را کسی به این نام نمیشناسد. اما نام مستربین شهرت زیادی در سراسر دنیا دارد.
این کمدین انگلیسی با حرکات شیرین و به یادماندنی، نویسنده هم هست و بخش زیادی از آثار شناختهشدهاش مانند همین داستانهای مستر بین را خودش مینویسد.
او در سال 1955 در دورهام متولد شد. والدینش کشاورز بودند. برادر بزرگتر او یک اقتصاددان برجسته معروف در اروپاست.
ادکینسون در دانشگاه نیوکسل مهندسی الکترونیک خواند و سپس در رشته تئاتر ادامه تحصیل داد. او در سال 1990 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند دارد.
ثروت تقریبی او 100میلیون پوند تخمین زده شده است. او علاقه زیادی به ماشین دارد و حتی مجموعهای از ماشینهای قدیمی را جمعآوری کرده است.
عزیزم ! قورباغه های عشقت در لجنزار قلبم قار و قور می کنند !
.
.
.
نمی دانم چرا هر چقدر به قربانت می روم نمی رسم !
.
.
.
امیدوارم خرس زیبایی هام همیشه تو غار چشمات بچره !
.
.
.
اگر دیدی معمار خشت اول را کج نهاده بدان عاشق ثریا شده است !
.
سلام.امروز داشتم کمدمو تمیز میکردم که جای کتابای امسالم بشه، که چشمم خورد به ورقه ی اوله دفتر پرورشیِ 2سال پیشم که جلدش کنده شده..روش یه متنی نوشته بودم..یادم افتاد روزی که دبیرمون اون متن زیبا رو میخوندو گفت هرکی دوس داره بنویسدش یه گوشه ای از دفترش..اون تندتند میخوندو ما هم تندتند مینوشتیم.کسی جرئت نمیکرد بگه که خانوم یواشتر بخون یا اینکه جاموندم دوباره بگو!!آخه اگه غر میزدیم کلا بیخیاله متن گفتن میشد.....یادش بخیر....این متن بود:
آنان که به من بدی کردند
به من هوشیاری را آموختند
و آنان که از من انتقاد کردند
به من راه و رسم زندگی را آموختند
و آنان که به من بی اعتنایی کردند
به من صبر و تحمل را آموختند
و آنان که به من خوبی کردند
به من مهر و محبت را آموختند
پس خدایا...
به همه ی آنانی که مرا
در آموختن راه و رسم زندگی
کمک نمودند..
خیر دنیا و آخرت را عطا کن..
الهی آمین
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر .. نمیخواد باور کنه نداردت
نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم
زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم
به هوای روز برگشتن تو .. سر هر راهی نشونه میکشه
با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه
من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم
با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم
توی این خونه به غیر از تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه
من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من زندگی نمیکنه
تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت
خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت
ترانه سرا: روزبه بمانی
آقا پسر مردی به مغرور بودن و هیچ کیو به هیجا حساب نکردن نیس
به اینکه میتونی تو سیم ثانیه مخ هزار نفرو بزنی و بینهایتا جی اف داشته باشی نیس
به تو یه روز با هزار نفر بیرون بودن و صد نفر گریه و دلتنگی و رگشونو واسه تو زدن نیس
بفهم که این کارا واسه یه بچه دروغگو که از شانسش خوشگله هم راحته
.
.
.
از تعهد فرار کردن و رفتن راحته
موندن و با هزار نفر بودن هم راحته
اگه تونستی بی اینکه بترسی یکی رو انتخاب کنی
اگه دلت دم دمی نبود و بعد به دست اوردنش بازم خواستیش
اگه تونسی اشک اونی که دوست داری رو هیچ وقت در نیاری و همیشه بهترین مرهمش و مردش باشی
اگه اون قدر پشتش بودی که از هیچی نترسه و فقط بودنت حلال همه مشکلاش بود
اون وقت مردی!!!!
سلام..
اندفعه از طرف بسیج 16نفر پاشدیم رفتیم به یکی از شهرک های اطراف دزفول برای بازسازی و نوسازیه یکی از مدارسش..
وارده شهرک که شدیم ، اون خونه های مجلل رو که دیدیم گفتیم نه!انگار ما تو شهرک زندگی میکنیم نه اینا!..
ولی با این طرح شیفت ثابت کردن مدرسه ها وضع این مدرسه خیلی ناجورشده بود..توی حیاطش کلی آجرو سیمانو .... ریخته بودو کارگر ها کارمیکردند.
عمم که توی اون مدرسه معلم پرورشیه هم اونجا دیدمو یادم اومد که قبلا از وضع این مدرسه برامون گفته بود که بخاطره یه شیفته کردنش مجبور شدن که نمازخونه ی مدرسه رو که قبلا به زور دانش آموزا توش جا میشدنو نصفشو بگیرن تا از توش یه کلاس در بیارن..
وضعه بدیه ها..
خب حالا ما هم که رفتیم اونجا به امید رنگرزی! بهمون آنیفرم دادن که لباسامون کثیف نشه..ولی یکی کم بودن!منم از خودگذشتگی کردمو لباسمو دادم به یه نفردیگه..البته کلا لباسه اندازم نبود
تیریپ من که با همه فرق داشت!چفیه زدم سرم..مانتو کوتاه آبی!با شلوار لی..البته کِشی!
آخرسر یکی از مسئولا صدام کرد گفت فلانی یه دقیقه بیا اینجا!ترسیدم گفتم الان گیرمیده بهم!!دیدم پرسید مانتوت چه قیمته؟!!!!!!از کجا خریدیش؟آخه من از قم یکی خریدم میخواستم ببینم قیمتش چنده اینجا
************
بهمون سمباده دادنو افتادیم به جونه این میله های والیبالو بسکتباله توی حیاط..صیقلشون دادیم..خیلی نرم شدن!!اوستا میگفت نمیخواد رنگشو ببرین،فقط برآمدگی هارو صیقلشون بدین.منم به دوستام گفتم الان این میله ها یه برآمدگی روی زمین ایجاد کردن!انقد سمباده بکشین تا هم سطح زمین بشن
یه ماشین از سپاه هم اومد که حامله یک( اخوی پلخشی!!)و (سطل های رنگ بود)..که بعد از دیدنه رنگا اوستا دادش درومد که اینا که رنگش آبیه!!
ماسفید میخواستیم!!
خلاصه قلم موهارو ازمون پس گرفتن نذاشتن به آرزومون برسیم یه جایی رو رنگ بزنیم!
بعدشم گفتن دیگه دیره تابرن رنگارو عوض کننو برگردن،هرکی فردا یاپس فردا میاد برا ادامه ی کارا اسمشو توی لیست بنویسه..بعدشم سوار اتوبوس شدیم..قبلش دوستم ازم ساعتو پرسیدو ساعت 10:47 بود..وبرگشتیم شهر..
رسیدیم خونه....گوشیمو دروردم که عکسامو ببینم..هرچی گشتم گوشیم نبود!!!!!تو جیبم بود ها....همه جارو گشتم نبود!!
یادم اومد توی اتوبوس کیفمو گذاشته بودم سره پام و موبایلمم روش بود..بعدش دیگه چیزی یادم نمیومد از گوشیم!!منو داداشم پاشدیم رفتیم بسیج گفتم شماره راننده رو لطفا بدین ببینم گوشیم تواتوبوسه؟!!
(یه مسئوله عقل کل بهم گفت پس گمش کردی گوشیو رفتی خونه حالا اومدی؟!!!!!!!!!!اصن با عقل جوردر میاد؟گفتم نه خونه فهمیدم نیستش)
مسئولمون که ازم قیمت مانتو رو پرسیده بود زنگید به راننده..راننده هم خداروشکر رفته بودخونه و گفت که بعداز ما سرویس نداشته..خلاصه گشتو پیداش کرد..مسئولمون گفت راننده گفته سیمکارت سره گوشی نیست! از گوشی انگارپرت شده بیرون..گفتم نه اصلا سیم کارت سرش نیست
خب بعدشم که آدرس راننده رو گرفتیمو رفتیم سراغ گوشیم..راننده به داداشم گفته که گوشی 3 تیکه شده بوده چون افتاده.حالا هم گوشیم قاطی کرده یه صفحه رو باز میکنم 40 صفحه رو باز میکنه..ضربه مغزی شده
وای چقدر خاطره داشتم از این چندساعت!!!!!!!!!تازه کلیاشو نگفتم...خب کاری ندارید؟دستم درد گرفت خو....بای
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم..
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
سلام
وای خدا اصلا فک نمیکردم شعره *صدای پای آب* یا همون *اهل کاشانم* از سهراب سپهری انقد طولانی باشه!!
ولی همشو خوندم!گذاشتم شماهم بخونید..قشنگه...چندروزه این شعرو گفته؟؟ نَهَنگیده؟!
###########################
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
یک سخنران معروف در یک جلسهای یک اسکناس در جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب! من این اسکناس را به یکی از شماها خواهم داد ولی قبل از آن میخواهم کاری بکنم.
سپس در برابر نگاههای متعجب، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز حاضر است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز دستهای حاضرین بالا رفت.