ســــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــام
آیا کسی مرا به خاطر می آورد ؟!
انقدر اینترنتمون قطع بود که خواهرم گفت تو الان ترک کردی خودت نفهمیدی ، خو راستم میگه
خب
ماه رمضان مبارک با تاخیر:)
یه ماجرا میخوام براتون تعریف کنم..
روز اول ماه مبارک رمضان خیلی حوصلم سررفته بود و کسل بودم.ساعته حدودا هفت و ربع عصر تصمیم گرفتم که برم پارک کناره رودخونه و پیاده روی کنم..
خب راه افتادم و رفتم روی پل قدیم، روی پل یه دختره چادری ( چادریه تقریبا مثل سمت راستی تو تصویر، اما نه انقد جلف! )
وایساده بود کناره نرده های پل.. من که نزدیک تر شدم دیدم یهو دختره پرید نشست رو لبه پل.. یکم بعد دوباره اومد پایین یه نگاهی بهم انداخت دوباره رفت بالا!! پیش خودم گفتم خب بابا فهمیدم بلدی بپری، نزدیکش که شدم بهش بگم که مواظب باش نیوفتی..
دوباره دختره اومد پایین.. ( در اون لحظه دو فکر به ذهنم رسید، یکی اینکه نیگا با چادر چه خوب میپره بالا..بیوفته یکم بخندیم بش .. یکیم اینکه هم نگرانه ادامه ماجرا بودم که دختره بیچاره نفله نشه اول ماه رمضونی و هم خوشحال بودم که یه سوژه پیدا کردم واسه تعریف کردن پیشه اینو اون )
خلاصه دختره دید محل بهش نمیذارمو دارم رد میشم یهو داد زد :
حســــــــــین نیا جلو خودمو میندازم........ حسیییییییین نیا جلو جدی میگم خودمو میندازی..
(و این شد که ترس همه وجودمو گرفت که ای داده بیداد قضیه جدیه و حالا کی حوصله داره اسپایدر من بازی در بیاره و این دخترو نجات بده!!)
من به راهم ادامه دادم.. یه پسری هم از جلو میومد و دور بود
دختره هنوز داد میزدو من نمیدونستم که با کی داره حرف میزنه!! موبایلش؟! یا شایدم حسین همین پسره بود که داشت میومد !؟ و یا حتی شاید پسره پایین پل بوده و من ندیدمش!
به پسره که رسیدم پسره داشت با موبایلش صحبت میکردو میگفت که احسان این طرفه پل وایساده وفلانی هم اون طرف با ماشین منتظره که بگیریمش بندازیمش تو ماشین!!!!!!
دیگه من به اوج ترس رسیدم که ای خدا غلط کردم تنها اومدم، دیگه نمیام
از پسره که رد شدم گوشیمو در اوردم که زنگ بزنم به بابام بیاد ببینه چخبره! ولی دیدم پسره نزدیک دختره شده و منم نگاه کردم ببینم چی میشه که دیدم دختره هی میگه حسین نیا جلو خودمو میندازم...حسین نیاااااااااااااااااااااااا
و آقا حسین با دستِ قدرتمندش کوبوند تو سرو صورت دختره و از لبه نرده اوردش پایین و بردش....
بنده هم با ضربان قلب شدید رفتم پیاده روی کردم خیلی هم خوب بود
- از لهجه و قیافشونم معلوم بود که مال شهرک های اطراف دزفولن
نتیجه گیری من : دختره نمیخواست خودشو بکشه چون سمت چپ پل یه پل شناور هست که فاصلش با پل قدیم کمه و دختره هم سمت چپ پل وایساده بود و اگه خودشو مینداخت زود به پل شناور میرسیدو اونجا هم شلوغه و نجاتش میدادن و اگه من خدایی نکرده بخوام خودکشی کنم از سمت راست پل خودمو میندازم پایین که تا رسیدنه به پل شناور بمیرم!
و هم اینکه فکر میکنم دختره از دور که منو دیده فک کرده از طرف حسین اومدم برای همین پرید نشست رو نرده ها و وقتی دید محل نمیذارم بهش اومد پایین...بعله..
یکی بود چندروز پیش میگفت برزیل باخته من میرم خودمو از پل قدیم میندازم پایین... ولی روزم باطل میشه برای همین نمیرم،حیفه
__ شب های قدر منم دعا کنید :)