• وبلاگ : (✿◠‿◠) kolbehf1.ir .•°*
  • يادداشت : خودکشي !
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • پارسي يار : 8 علاقه ، 2 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام... يبار حوصلم گرفت اينجور شد!! طرف داره ميميره بخندي؟؟


    مترس بادمجون بم آفت نداره !! دختراي دزفول از اين جرعتا ندارن!!
    پاسخ

    سلام....مشکل اينجاست که شهرکي بود دزفولي نبود .خخخ

    سلام

    داستان خوبي بود!!

    ولي تو هم حوصله داري خودت تنهايي زدي بيرون!!

    ولي کاش من جات اونجا بودم غش غش به اين دختره ميخنديدم!!

    پاسخ

    سلام... يبار حوصلم گرفت اينجور شد!! طرف داره ميميره بخندي؟؟
    پ چراميگفت حسين نيا......ترم تابستاني برداشتم مهمان همدان اخرهفته ها اخرشب ميام سرميزنم ولي تازه ترک کرديم نبايد معتاد اين دنيا بيمعرفت بشيم ؛)
    پاسخ

    :) آره
    راستي اين دختررو حسين دزيد يا خانوادش بودن خرخاک توسرم کمکش نکردي وايييبييبي........توبيمعرفتي منم تازه برگشت پسفردابازم غيبم قراربزن
    پاسخ

    وااا خو اگه دختره نميخواست پا ميذاشت به فرار نه بمونه تا پسره برسه بهش!... کجا بسلامتي؟
    سلام هنوز که دييونه بزرگ نشدي دخملم خيلي باحالا بود بيمعرفت :-*
    پاسخ

    سلام خب عجيجم بزرگ شدم که ديبونه شدم:دي ........ خو نتم قط بود بي معرفتم خودتي فدات:-*
    سلاااااااااام !
    من شناختمت
    نماز و روزه هاتونم قبول ...
    عجب ماجرايي ! خب حالا اون پسرا کي بودن ؟؟؟ محرمش بودن يعني ؟؟؟
    بعدش چي شد ؟
    خب ميرفتي يه گوشه نگاه ميکردي ببيني اخرش چيکار ميکنن خب !
    پاسخ

    عليک سلااااااااااام..منظورتون از اينکه شناختينم با جمله اول مطلبم بود؟! ممنون قبول حق همچنين از شما:).. نميدونم!! خب ديگه اونا رفتن اون طرفه پل که شهره.. منم راه خودمو رفتم