سلـــــــــــــــــــام
چندروز پیش وقتی وارد کلاسمون شدم دوستام بهم تخته رو نشون دادن!!منم نگاه کردم دیدم یه چندتا از اسامی بچه های کلاسمونو نوشتن اسم منم اولیشون!!
بعد روبروش نوشته بودن ( شاگردین منتخب برای اردو! )..پرسو جو کردیم که کی میریم!کجامیریم!
منم به دوستام گفتم: جزو شاگردین منتخب درسی که نشدم حداقل جزو شاگردین منتخب برای اردو شدم!
اونایی که اسمشون توی لیست نبود هی به منه بنده خدا میگفتن حرومت بشه اردو!!!!!!
خلاصه گذشتو گذشت تا مثل همیشه و هرسال تا میخوایم بریم اردو بارون میاد! اندفعه هم بارش رحمت الهی شروع به ریزش کرد..
دیروز پشت بلندگوی مدرسه گفتن اگه هوا ابری بود نیاین و بمونین خونه!
منم گفتم خب ایشالله بارون بیاد اردو رو نمیخوایم(آخه دوستایی هم که باهاشون جورم باهام نمیان! تازشم.ما یه 5شنبه رو تعطیلیم که همش برامون کلاس میذارن.این یه بارم که کلاس درسی نداریم اردو رو گذاشتن ، گفتم بگیرم بخوابم روز تعطیلیمو!)
خـــــــــلاصه امروز شدو مادرم بیدارم کرد که هوا خوبه پاشو به دوستات بزنگ که میرن یا نه!!
بالاخره پاشدم رفتم درو باز کردم میبینم بارون میاد!!!!!!!
به مامانم گفتم گفتن اگه هوا ابری بود نیاین..الان که بارونم داره میاد برم؟
خب منم رفتم که دوباره بگیرم بخوابم..دیدم بــــــــله..گلوم گرفته و سرما هم خوردم.باز مامانم گفت وایسا بیا دارو بخور بدتر نشه حالت
خب دارو هم خوردمو رفتم که بخوابم..هنوز نمیدونم چقد خوابیده بودم که دوباره بیدارم کردن که فلانی میخواد کپی بگیره.کسی هم که کار با دستگاه چاپ رو بلد باشه خونه نیست!بازم بیدارشدم اومدم براش کپی گرفتم..حالا هم که دیگه کامپیوترو دیدم خودبه خود مث همیشه یاد شماها افتادم گفتم بیام آپ کنم!
خب دیگه ما که بیدار موندیم! البته تا وقتی که شارژ جشمیم تموم نشده!
3تا هم امتحان سخت دارم که هیچ کدومشونم بلد نیستم!
من فردا نوموخوام برم مدرسهههههههههههههههه
راستی لوگوی جدیدم قشنگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!؟؟؟؟؟؟؟؟ داره میگه :
بــــــــــــعداً نوشـــــــت : آخرشم اون روز نرفتم مدرسه..به3دلیل: درس نخونده بودم! مریض بودم! تشییع جنازه ی یکی از اقوام بود اصلا نشد درس بخونمو برم مدرسه!
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید
پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود.
در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد
او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت
و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟
چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند
تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید.
هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است
که اصطلاحا جنبی نامیده می شود.
معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد
سلام..امروز دوستم این فال رو اوورد مدرسه از بچه ها میگرفتش..بامزست گفتم برای شما هم بگمش..
توضیحات1: سوالاتی که توشون باید اسم به کاربره رو با توجه به جنسیت خودتون جواب بدین..مثلاً این نمونه ی زیر برای دختر خانم هاست..و اگرآقا هستید اون جایی که نوشتم اسم یک پسر..باید اسم یک دختر رو بگید و بالعکس.
توضیحات2: سوال های کوتاه رو با بله یا خیر جواب بدین.
توضیحات3: ودر آخر نمونه سوال 2 رو با جواب هایی که در نمونه سوال 1 دادید جواب بدید..مثال: در نمونه سوال1 آمده: 22_ آیا زیبایی را دوست دارید؟ و شما جواب میدهید(بله یا خیر) و در نمونه سوال 2 آمده: 22_ آیا تو را کتک زد؟ و جوا بشو با توجه به جوابی که در شماره ی 22 برای نمونه سوال 1 دادید جواب میدید..که جواب یا بله است یا خیر!
سوال های 1
1_ اسم شما؟
2_ آیا گل را دوست دارید؟
3_ آیا برای خود احترام قائلید؟
4_ اسم یک پسر؟
5_ عددی بین 5 تا 20 ؟
6_ مزه چه غذایی را دوست دارید؟(ترش یا شیرین)
7_ اسم یک پسر؟
8_ اسم یک میوه؟
9_ بهار را دوست دارید؟
10_ اسم یک دختر؟
11_ آیا تابستان را دوست دارید؟
12_ نام یک حیوان؟
13_ عددی بین 1 تا 20 ؟
14_ آیا غروب را دوست دارید؟
15_ آیا همسر خود یا آیندتان را دوست دارید؟
16_ اسم یک پسر؟
17_ چه وقت مطالعه می کنید؟(شب یا روز)
18_ درکجا مطالعه می کنید؟
19_ یک حرف خوب؟
20_ چه رنگی را دوست دارید؟(سیاه یا قرمز)
21_ یک حرف بد؟
22_ آیا زیبایی را دوست دارید؟
23_ نام یک اشیاء در آشپزخانه؟(سبکشو بگی به نفعته)
24_ آیا برای خود احترام قائلید؟
25_ عددی بین 1 تا 24 ؟
26_ مسافرت را دوست دارید؟
27_ موسیقی را دوست دارید؟
سوال های 2
1_ اسم شما؟
2_ حقیقت دارد؟
3_ کسی را بوسیده اید؟
4_ چه کسی را؟
5_ چندبار؟
6_ مزه اش؟
7_ چه کسی را دوست دارید؟
8_ مثل چه چیزی؟
9_ آیا با کسی دشمن هستید؟
10_ اسمش چیست؟
11_ آیا او زیباست؟
12_ مثل چه چیزی؟
13_ چند دندان دارد؟
14_ آیا راست است؟
15_ آیا شراب خورده اید؟
16_ با چه کسی؟
17_ چه وقت؟
18_ در کجا؟
19_ به تو چه گفت؟
20_ چه رنگی شدی؟
21_ تو چه گفتی؟
22_ آیا تو را کتک زد؟
23_ با چه چیزی؟
24_ آیا دندان هایت شکست؟
25_ چند تا؟
26_ آیا خون آمد؟
27_ بازم از این غلط ها میکنی؟
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خوابآور
کنار بستر من قرصهای خوابآور
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خوابآور
منی که منحنی زانوان زاویه دار
جدا نمیکندم از هوای خوابآور
همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خوابآور
زمین رها شده دور ِ مدار ِ بیدردی
و روزنامه پر از قصههای خوابآور
هنوز دفترِ خمیازههای من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خوابآور
* شعر های عاشقانه زیبا از زنده یاد نجمه زارع
زندگی گفت :
آخر چه بود حاصل من؟
عشق فرمود:
تا چه گوید دل من؟
عقل نالید:
کجاحل شود مشکل من؟
مــرگ خندید......درخانه ی ویرانه ی من.
پرده ی حریر گلدار
چه خرامان و رها
شرح دلدادگیش را به نسیم
می نمایاند و باز
می خرامد و به ناز
می سراید آواز
نغمه ی سایش گیسوی حریر
به سرانگشت نسیم
بهترین لالایی ست
در خلال ده شب از بهمن، برون
صدهزاران فجر آمد، گونهگون
مهر روشن بر سیاهی چیره شد
چشم خفاش از فروغش خیره شد
فجر رحمت، فجر دولت، فجر نور
فجر آزادی زبند ظلم و زور
مهر، در آغوش ملت، جا گرفت
انقلاب او همه دنیا گرفت
برانداختن مجسمه ی شاه
راهپیمایی های خودجوش مردمی..
و اینک میدان امام خمینی(ره) .. (مکان قبلی مجسمه ی شاه)
نمایی از راهپیمایی های بعد از انقلاب اسلامی
بعداً نوشت:
راستی یادم رفت بگم که این عکسارو از آلبوم پدرم اسکن کردم عموم هم توی عکسا هست...
توی این دنیای پهناور هر کسی یا مردم هر کشوری به دنبال یک چیز می دوند شما به دنبال چه میدوید ؟
خوب به تصویر زیر نگاه کنید خودتون متوجه می شوید
زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ90ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی
اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت