اگر خواهم غم دل با تو بگویم
اگر جایی پیدا شود و تنها هم تو را یابم ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم...
تو را تنها نمی یابم
اگر تو را تنها بیابم
جایی نمی یابم
اگر نمی توانی اقیانوس باشی، دریا باش، اگر نه رودخانه باش واگر نمی نتوانی رودخانه باشی نهری کوچک باش، اما هیچ گاه مرداب نباش.نهری باش جاری، زلال و مهربان و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه کن چون وقتی حرکت میکنی هم زنده ای و هم به دیگران زندگی می دهی ، سبزه های کنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم رانوازش می دهند و ماورای پروانه های لطیف و زیبا هستند، این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر کوچک اما جاری است، پس تو هم با الهام از این رود کوچک جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست.
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن
- رفتم ... رفتی ... رفت ... ساکت می شوم ، میخندم ولی خنده ام تلخ می شود
استاد داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من می گویم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شادیم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من می خندم و می گویم : خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است .............. کارم از گریه گذشته
می خوام از تو بگذرم من با یادت چه کنم!
تو را از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم!
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو با این دل خونه خرابم چه کنم!
تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی
تو رویاهای من عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته!
چطور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو!
آخه با چه جراتی به دل بگم تموم........برو
دل دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده
چشم به راه تو می مونه همیشه غرق امیده..
عمر 23 ساله ات گذشتو ما 5 سال غم دوریت را تحمل کردیم بی آنکه بخواهیم!
هنوز هم فکر میکنیم خودکشی بهترین راه برای دوری از این غم ها و نزدیک شدن به توست..
اما..
اما چطوری میشه به آدمی که در پاکیه تـــــمام به دیدار یارش شتافت با خودکشی نزدیک شد؟!!
اینا همش حرفه عزیزم
نترس
خودکشی به ما نمیاد!
خودکشی برای اوناست که ........(نگم بهتره)
ولی آخه ما چیکارکنیم؟ این5سال زهر شد توی دهنمون
5سالی که میشد مینشستیمو خوشبختیه همدیگرو میدیدیم چی شد؟
پودرشد رفت رو هوا؟
در یک لحظه تموم کرد؟ در عرض 40 روز عذاداریش تموم شد؟
در عرض یک سال سالگردش اومدو گفتن دیگه چرا ناراحتین!!
نمیگم انگار همین دیروز بود!نمیگم انگار همین امروز بود! میگم انگار همین لحظه بود که صدای تلفن به گوشم رسیدو توی اون غلغله ی خونه گوشیو برداشتمو اون حرفارو شنیدم و ماتم برد!
ای کاش کر بودمو نمیشنیدم اون خبرو..
حالا هم سخته دوریت ولی زندگی مثل یک موج دریا داره مارو پس میزنه به ساحل بدبختیا و دوباره محکوممون میکنه به برگشتن به دریاو زندگی کردن توی این دنیا
کاری که نمیشه کرد!
فقط شاید بتونم بگم که 9 بهمن که فرداست سالروز تولدت
سالروز 27 ساله شدنت مبارک..
راستی تو اون دنیا هم سنو سال به دردت میخوره؟ این5 سال هم به تو سخت گذشت یا ....
اگه اینجا زندگیه خوبی نشد داشته باشی..میدونم معمولی بود زندگیت ولی عالی بود! فک کنم تونستی برای آخرتت توشه برداری
منم کاری بجز دعا و کار هایی که برای اموات انجام میدن دیگه نمیتونم برات انجام بدم عزیزم
اینم هدیه ی تولد من به تو :
یه فاتحه و ....
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم..
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دلم برات تنگ شده و دوستت دارم
فردا به دیار یار سفری خواهم کرد
به امید دیدن دیده ی یار سفری خواهم کرد
به او هر آنچه در دل است گر باور کند
دلم بسی آسوده است
امشب در رویای خیالم خاطره ای میسازم
در کلبه ی کهنه ی خویش برای تو عشقی میسازم
به او گویم که عاشق و شیدایم هنوز..
تو نیز عمری پای دیگری نسوز
شعر از: مهدی چراغی
در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم
در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...
در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...
خراسان میدهد بوی مدینه خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟ چه کردی با گرامی میهمانت؟
خراسان راز دلها با رضا داشت چه شبهایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست مزار زادهی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور میسوخت سرا پا همچو نخل طور میسوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بیتاب و گه در تاب میشد همه چون شمع روشن آب میشد
میان حجره ی در بسته می سوخت نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود امیدش دیدن روی پسر بود
پدر میگشت قلبش پاره پاره پسر میکرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد پسر هم مثل او بیتاب می شد
پدر آهسته چشم خویش میبست پسر میدید و جان می داد از دست
پسر از پردهی دل ناله سر داد پدر هم جان در آغوش پسر داد