سلام خوبید؟ بذارببینم کار با کیبوردلب تاب یادم مونده یا نه؟! انگارخداروشکر هنوز بی غلط مینویسم به به
خب خب خب من الان یه اف یک عقدکرده حدودا یک سال و یه ماهه هستم که دو سه هفته دیگه عروسیمه.... انقد ذوق دارمممم که شمارش معکوس روزهای مونده به عروسیمو نمیدونم...بله اینجوریاس.!
وللش...
الان اُمیکرون گرفتم و در قرنطینه به سر میبرم اعصاب مصاب هم طبق این یک سال معمول گذشته ندارممممم.لطفا نپرسید چرا چون خیلیا میدونن چمه ولی درک نمیکنن.خودم نمیدونم چمه و از چی ناراضی هستم ولی خب یه روز راضیم از اوضاع یه روز ناراضی.الان توی نارضایتی هستم و کلا همه چی درنگاهم و جملاتم منفیه شاید فردا بیدارشم بگم چقد خنگم چراانقد ناامید بودم ولی خب مینویسم که الکی بعدا نگم وای عالی بود اون روزها.
از دست آوردهای شغلی بخوام بگم این که چندتا پیشنهادکاری دستیاری داشتم برای مطب های شخصی و دست رد به سینشون زدم چون ذاتا آدم آسون گیری هستم و بدم میاد کلا خودمو یکجا گیربندازم که مثلا دوشیفت خودم باشمو جایگزین برای مرخصی نداشته باشم چون دوست دارم توی مراسمات و تفریحات حضورداشته باشم البته اگر بذارنننننن
و اینکه خلاصه یه دکترعزیزی سفت چسبید بهمون و دید نمیرم دستیارمطبش بشم و تعارف زدم که برای کمک میام و خلاصه کشوندمنو مطب و چندنفر تازه وارد و کلا خارج از ذهن دندونپزشکی گذاشت زیردستم و بنده مربی اون سه نفرشدم و از0تا100 کار یادشون دادم.دستم دردنکنه خدا خیرم بده به به و چه چه.ولی خب نتیجه اخلاقی این شد که اونا شدن چندتا دستیار دوست که شیفتاشونو با هم میتونن عوض کنن و من شدم یه دستیار که دو ماهه شیفتام داخل درمانگاه کم شده بدلیل اینکه دکترم میره مطبش و ایشالا شیفتام بیشتر میشه چون الان به دلیل همون عصاب خوردی های نزدیک عروسی میگفتن مرخصی بگیر بمون خونتو بچین پ چه عروس بی ذوقی هستی.و حالا دیگه عروس بی ذوق نیستم و ناخوداگاه مرخصی اجباری شد گریبانم و البتههههه نتیجه این شد که باز بااصرار همون افراد که میگفتن رژیم بگیر دم عروسی و کمک دکتر که هرروز صبح و شب جلو چشمش بودم و ورزش های شبانه ساعت12 از وزنم 8 کیلو کم شد یک ماهه. الان احساس میکنم تو این 4روز قرنطینه باز باد کردم ولی خب فدای سرممممم والا.
بارم بازگشت من به پارسی بلاگ بود.
دمم گرم
دم پارسی بلاگم گرم که انقد با من خوب بود
حالا شایدیه روز مود خوشحالی بودم اومدم از قشنگی های زندگی بگم.