سلام سلام سلام سلام
خوبه احوال شما؟
دانش آموز ها که امتحانات نوبت دومشون رو دادن و دیگه تعطیلاتشون شروع شده.. ما دانشجو ها هم که مثل دوران دبیرستانمون درس میخونیمو امتحان میدیم حالا حالاها..قدیما به ما میگفتن خوزستان و مناطق گرمسیر ایران زودتر کلاسا و امتحاناتشون نسبت به شهرهای بالا(به قول ما) تموم میشه ولی حالا که اینترنت و راه های ارتباطی فراگیر شده متوجه شدیم که اونا زودتر از ما همه چیشون تموم شده و یه آبم روش!!!!
نمیدونم این چندنفری که من ازشون خبر دارم تنها اینجورین یا همه مثل هم هستن.
خلاصه اینکه امروز یه امتحان بسیار دشوار دادم که شب قبلش از ترس طرف کتاب نمیرفتم و نتیجه این شد که کلماتِ توی ورقه امتحان رو احساس میکردم فقط یه جایی قبلا دیدم و هیچ ارتباطی نتونستم باهاشون برقرار کنم!خخخ
جالب این بود اول صفحه یک سوال تستی اورده بود استاد بعد آخر صفحه همون جمله رو کامل نوشته بودو ازش یه سوال دیگه طرح کرده بود..یعنی اینکه 25صدم گرفتم البته قبلش گزینه ای که انتخاب کرده بودم هم درست بود خودش، ولی خب الان مطمئنم و غلط انتخاب نکردم:)
خب روز دزفول هم که گذشت و رفت ایشالله تا سال آینده ...
و رسیدیم به نیمه شعبان که عجب شب خوبی بود در کنار کتاب هایی که فقط یادآوریم میکردن که امتحان دارم منم اصلا هوس نمیکردم که بگیرم بخونمشون!
نشستم تا جون داشتم با زنداداشم بادکنک باد کردیم برای مسجد که بدیم دست مردم
اگه اون پاک کن زیبارو در پایین صفحه مشاهده کنید متوجه میشین که قصدم درس خوندن بوده و از قدیم گفتن مهم نیته ..
یعنی حس میکردم منو اون همه خوشبختی محاله که کلی بادکنک یکجا داشته باشم بدون هیچ بچه ای که ازم بادکنک مورد علاقشو بگیره
این مسجدی که بهتون گفتم محل دفن سرباز گمنام امام زمان(عج) و ملا جولای دزفولی هست.
از طریق زیر زمین این مسجد و این دریچه کوچیک که چندسالیه بخاطره خطر ریزش سنگ مسدودش کردن میشه به مزار اصلی رسید
روز 12م خانومایی که جلسه قرآن در مسجد برگزار میکنن نمازه دوازده امام رو خوندن و بعدش هم با پول هایی که قبلا روی هم گذاشته بودن ناهار دادن..
جالب اینه یه خانومی خواست عکس بگیره برای پایگاه بسیجشون از دخترکوچولو های تو مسجد،بعد به منم گفت بیا بشین کنارشون ازتون عکس بگیرم .یا واقعا فکر کرده کوچیکم یا خواسته پر باشه یا ...نمیدونم
بعدش هم که یه اتفاق جالب افتاد و من به همراه مادرم و خانواده عمم با قطار اتوبوسی رفتیم اهواز برای حضور در جشن تو منزل اقوام ...خیییییییییلی خوش گذشت.فکر کن تا صبح با بچه ها بیدار باشی و یک ساعت بخوابی و با جیغ و داد و بپر بپرشون روی تخت بیدار بشی! سردرد گرفتم..
هاااااااان یادم رفت بگم که شب نیمه شعبان مسجد احیا داشت...
البته اون جیغ و داد که گفتم مال اهواز بود
نمیگم یواش یواش چون تندتند داریم میرسیم به ماه مبارک رمضان:)
به به
میگن به یه بنده خدایی تو جاده تابلو هلال احمر رو نشون میدن میپرسن ازش که این چیه؟ میگه یعنی به ماه مبارک رمضان نزدیک میشوید!!!!!!
لبتون خندون و دلتون شااااااااااااااااااااااااااد
التماس دعا :)
اوخ اوخ یادم رفت..راستی راستی راستی راستی .....
پارسال تو مدرسه که مقام اول وبلاگ نویسی تو استان رو گرفتم حالا امسال برام تقدیر نامه و یک کیف گلیمی اوردن...مدرک دیپلمم اومد...
خب برین دیرتون نشه.بای:دی