بازم سلام
اندفه خیلی زور برگشتم..
آخه یادم رفت روز مادرو تبریک بگم و برای آینده روز پدر رو! از بس که نگران حس نوشتنم بودم که نپره یادم رفت..
بعد که رفتم تو پیامرسان دیدم پست های درباره روز مادر برگزیده شدن یادم اومد که من پست نذاشتم
خب حالا دیر نشده که به همه مــــــــــــــــــادران سرزمینم روزشونو تبریک میگم
روز مادر با روز حنابندان داداشم یکی بود.شب قبلش که داشتیم وسایل عروس رو تزئین میکردیم خواهرم گفت که بریم چندتا چیز تزئینی بخریم و با دخترای عمم رفتیم که بخریم .انننننننننننننننننننقد شلوغ بود خیابون که نگو..
سر چهارراه گل میفروختن و من به ذهنم رسید که یه دسته گل بخریم هر شاخشو بدیم به یکی از خانومایی که اومدن خونمون برای کمک..
حالا قبلش هم پول نداشتیم پول گذاشتیم سرهم تا اومدیم بازار ولی دیدیم وسایلو خریدیم و پول اضاف اومده گل هم خریدیم.دختر عمم گفت برف شادی هم بخریم...یکم جلوترش شیرینی فروشی بود یک کیلو شیرینی هم خریدیم...کلی هم خندیدیم دم در مغازه شیرینی فروشی آخه درشو پیدا نمیکردیم..
خلاصه رفتیم هرچی فک و فامیل نزدیکمون بود رو گل و شیرینی دادیم..
تو کوچه تاریک دختر عمم برف شادی زد همون موقع یه ماشین که مسافراش دو آقا و یک خانوم بودن از وسط برف شادی رد شدنو بوق زدن برامون..بوقش ملایم بود فکر کنم برای همراهی کردنمون بود نه دعوا کردنمون!!
تا رفتیم فامیلمونو گل دادیمو اومدیم خونه دیدیم همه خانوما رفتن دنبال خرید و کاراشون و حالمون گرفته شد.آخه گل هایی رو هم که بهشون دادیم رو نبرده بودن..خلاصه از پولا عیدیم فقط 5 تومن مونده بود..
خواهرمم اینو خرید برای روز مادر ...
شوهر خواهرم گفت چاقو بیارین بازش کنیم مامانم گفت نــــــه!
بذارین ببریمش برای عروسم!
گذاشتیمش تو میوه ها توی مراسم..خورده نشد و آخر سر خودمون خوردیمش.
مامانم گفت سوار تاکسی بودم پرسیدم که چرا انقد خیابون ماشالله شلوغه؟گفته خانوم خب روز مادره مگه بچه هات برات کادو نمیخرن که خبر نداری؟ اونم گفته چرا اتفاقا الان برام جشن گرفتن گل دادن...(باز خداروشکر بعد از این گل خریدنمون بوده هااااااا)
دیگه کتفم درد گرفت پای کیبورد...
یا حق..