ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــام
این بار به زور اومدم میخوام حس نوشتنمو نگه دارم:)
سال نو همگی مبارک
اینا فلفل دلمه ای هستن که الان همشون قرمز زنگ شدن
سفره هفت سین در جوار مزار سرباز گمنام امام زمان (عج) و دعای ندبه آخرین جمعه سال با آقای آهنگران
من که خوابم گرفت به مراسم نرسیدم
سفره هفت سین با چیدمان اف1
اون رنگ رنگیا نخودن با روکش شکولات و توی بشقاب نون پنجره ای هست که هیچکدوم کار من نیست. سبزه هم 8 هزار تومن خریدیمش
روز اول عید ناهارمونو بردیم بیرون و خدا شاهده فک کنم تمام فصولو تو اون چندساعت دیدیم!!!
اول هوا عالی بود بعد آفتابی شد بعد یهویی بارون بهاری و بعد طوفان!!!
ادامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه مطلب هم بخونید
عید دیدنی هم که خداروشکر رفتیم
خونه داییم..
بهار نارنج....فاش...شکوفه....اسامی این گل های نازن
گلِ بوته ی الوئه ورا
باز هم فاش
تـــــــــــــــــــوت
الکی مثلا عکس هنری گرفتم!..
خبردارید که؟ شنبه عروسی برادرم بود...ددددددسسسستت جییییییییییییییییییغ هوووووووووووووووووووووورررررراااااا
تازه ما هوووووووووووووو کش هم داشتیم
امروز داداشمو خانومش خواستن بیان خونمون برای ناهار منم تا از خواب بیدار شدم مثل کزت جارو برقی رو انداختن به جونم...
بعدش که مامانم داشت ازم تشکر میکرد برای کمک کردنم و من داشتم توی یخچال سرک میکشیدم یهو جیغم بلند شد آخه آلوچه سبز عشق خودمو دیدم اونجا!!!!!!!
چندوقت پیش تو واتساپ ینفر از بروبچه های پارسی بلاگ گفت دارم طالبی میخورم ..تو خیابونم از جلو مغازه ها رد میشدم بوی خربزه میومد هوس کردم.چیزی نگفتم که بعد عروسی بگم بخرن برام.دیدم امروز خریده مامانم..یعنی خودش گفت تازه طالبیم گرفتم..
در این لحظه میگن منوووووووو این همه خوشبختی محالهههههههههههههههه
خب بگم براتون از سیزده بدر که هیچ جا نرفتیم!
با مامانم عصرش رفتیم سر مزار آخه پنج شنبه بود توی راه مردمو دیدیم..
وسبزه و ماهی هارو به آب سپردیم.. البته سبزه رو به سطل زباله سپردیم...
هوووووووووووووووووووومممم تا یادم نرفته....تو عید پیش کنگره شعر بین المللی سبزقبا هم رفتیم..عالی بود
یکی از اساتیدمون نمیدونم بهتون گفتم یا نه! از روی فامیلیم شناخت منو و جلسه اول بیوگرافیمو گفت جلو همه!
منم برای عروسی داداشم خواستم دعوتش کنم آخه دوست داداشمه تقریبا..
یه پسری چسبیده بود به استاد اونروز هرچقدر منتظر موندم که بره و کسی نبینه کارت عروسی رو نشد.استاد هم پرسید که کارم چیه و منم کارتو دادم بهش استادم از روز و مکان عروسی پرسید و منم گفتم..
گفت به داداشت حتما بگو که تو هم حلقه آویز شدی؟!
پسره گفت استاد من شنیدم میگن قاطی مرغا شدی! منم گفتمش اون دیگه قدیمیه..
خلاصه این هفته سر کلاس بعد از عروسی حرف از افکار و چیزایی که بین مردم سنتی رواج داشته بود که این آقا پسره از لج درومد گفت استاد میگن شنبه ها هم نباید عروسی گرفت.استاد گفت نه اینجور نیست اتفاقا ما شنبه عروسی بودیم.پسره گفت آره میدونم.استاد ادامه داد گفت اتفاقا خواهره دامادم تو کلاسمونه.همه گفتن خواهر داماد؟اینجاس؟ گفت آره.همه برگشتن نگاه قیافه ها میکردن من که غش بودم از خنده لو رفتم
قبلشم سردم بود از جلو کولر بلند شدم رفتم ته کلاس نشستم گفتم الان استاد میگه چون میشناسمش فرار کرد که قیافم تو چشمش نباشه!بعد خودش گفت بچه ها سردتونه؟آخه خانوم فلانی کوچ کرد از سرما رفت ته کلاس.گفتم آره سردم شد..
اصن یه وضی
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی مراسمات سنتی داریم برای عروسی...حالا بعدا اگه میلم کشید واستون میگم...خخخ
التماس دعا همگی:)
اللهم عجل لولیک الفرج...