هعی
آخرین امتحان(امتحان شیمی)
آخرین روز تجمع دوستانه تو مدرسه
آخرین باری که لباس مدرسه پوشیدم
آخرین روز دانش آموز بودن
آخرین حرفا راجب امتحان
آخرین تجمع فکره دوستانه برای حل نمونه سوال
...............................
اذانه.....صلوات بفرست تا بقیشو بگم....
...............................
خلاصه تموم.راحت گوشی میگرفتم دسم چون دیگه خودمو دانش آموزه اون مدرسه ندونستم
دوستم که مدرسش رو عوض کرده گفته بودم بیاد دنبالم که بریم آموزشگاه رانندگی ثبت نام کنیم ولی خب دیرشد گفتیم ایشالله فردا بریم.
توراه....راه مدرسه.... میشه گفت شیرین ترین خاطراتم توی همین راه مدرسه از ابتدایی تا دبیرستانم گذشته
خنده های راه مدرسه...شیطنتا....مسخره کردنا....بحثای جدی.....
همه تموم شدن
و حالا منمو یه عالمه دانش آموز که این روزا روزای آخردانش آموزیشون رو گذروندن و خاطره هامون،
ایشالا جشن فارغ التحصیلی هم میگیریم
دیروز به داداشم میگم وقتی امتحان دارم سفیدی دیوار چــــــــقدر جذاب میشه برام!
میگه تازه من موقع امتحانام مخترع میشدم!
(اینم یه جورشه)
.....
دیشب از ذهنم گذشت که ای کاش یه چیزی میشد که من دوباره خاطرات امتحانات نوبت اولم رو مرور کنم و حالا امروز گفتن سال چهارما برن تو کلاسا برا امتحان...رفتیم همون کلاسی که نوبت اول امتحان دادیم توش.سرجای اولم نشستم.یکی از دوستام گفت خب من صندلیم جدا بود وسط کلاس!حالا صندلی نیست که!گفتمش سارا رو چِنگهَ پا نشین سر زمین..یعنی سارا برو حالت چمباتمه ای بشین رو زمین
از جلسه امتحان که اومدم بیرون بچه ها داشتن با غصه میگفتن که روز آخرهاز هم پرسیدن امروز رفتی خونه چیکارمیکنی؟ دوستم گفت میرم رمان میخونم.......و من که درحال بستن بند کفشم پیش آبخوری بودم تازه انگار متوجه شدم که روز آخره! سرمو اوردم بالا گفتم هَــــــــــــــــی روز آخرهبچه ها گفتن یه سه ساعت دیگه !!!!!!ولی منم ناراحت بودم از جدایی
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاصه اونی که متاهل بود خوشحال بودن که دیگه تمووووووووووووووم....بقیه هم که تو جوِ نوجوونی مث خودم، آه میکشیدیمو بغل و ملچ و مولچ (خخخخخخخخ اینو نیگا ).البته اونایی که قبلا دانش آموز بودن میگن این روزا خاطره میشه و دلتنگ میشینو از این حرفا.
گفتم برم روز آخری از ناظمو فرمانده بسیج حلالیت بطلبم ولی جور نشد،حیف..
................
دوستم میگه فلانی برای کنکور آماده ای؟؟ گفتمش کنکور باید آماده ی من باشه... هیچی دیگه بچه ی مردم تو افق محو شد!
تو راه دیدم بچه ها هی رد میشن به دوستم میگن حلالت میکنیم! گفت سر جلسه هی میگن انقد سرتو نگیرپایین به ما هم تقلب برسون!حالا میگن حلالت میکنیم......
هی من میگم زیاد ننویسم هم میبینم نمیشه
حالا لطفا دعا کنین قبول بشم که خاطراتم شیرین تر بشه!