خدایادوکس راباهم آشنامکن
گرآشناسازی ازهم جدامکن.
باخون غم نوشتم غربت مکان مانیست
ازیادبردن دوست هرگزمرام مانیست.
اگرروزی دلت لبریزغم بود/گذارت برمزارکهنه ام بود
بگواین بی نصیب خفته درخاک یه روزی رفیق و دیوانه ام بود.
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگوبامن دوباره رازهستی راکه من بی توبه یک دنیاشقایق دل نمی بند.
زندگی مستطیلی است به طول غم
وبه عرض شادی وبه قطراشک
هرگزندیدم برلبی لبخندزیبای تورا
هرگز نمی گیردکسی درقلب من جای تورا.
به نامردان نامرد قسم خوردم
که نامردی کنم به نامردان عالم
نامه ای می نویسم بابرگ گندم
فراموشم مکن باحرف مردم.