چـہ تلخ اَستـ بـــــآ بُغض بنویسےُ
بـــــــــآ خنده بخوـآننـــد . .
خدایا میشود مسیر سرنوشت را تغییر دهی ؟
قسمت آسفالتش دقیقا افتاده تو دهن ما ...
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم...
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی....