سلام
چه حسِ خوبی داره ( یه حسی تو مایه های حس ندیده ها!)
که بری زیره بارونو قطره قطره ی بارونو روی پوستت حس کنی!
خیلی وقت بود همچین بارونی که به ثانیه نکشیده تمام بدنتو خیس کنه اینجا (دزفول) نیومده بود.
ساعت 4ونیم عصره ولی انگار شبه! خواستم عکس بگیرم از بارون که نور کم بودو امکانات نبودو کلا نگرفتم
یادش بخیر....
خونه قبلیمون که بودیم کتاب بخوانیمِ ابتداییمو میگرفتم دستمو میرفتم زیرِ بارون میچرخیدم دورِ خودم یا روی تاب مینشستمو شعرِ باز باران با ترانه رو میخونم....
باز باران با ترانه / با گهرهای فراوان / میخورد بر بام خانه / یادم آید روزِ باران / گردش یک روزِ شیرین / خوبو دیرین / توی جنگل های گیلان / کودکی 10 ساله بودم / ................
خدایا برای قطره قطره بارونت شکر ........... برای لحظه لحظه زندگیمون شکرت:)