سلام،خوبین؟
اگه پیگیره مطالب وبم باشید و ایـــــــــــن(کلیک کنید) مطلبمم خونده باشید میفهمید که عید غدیر چه خبره تو فامیل ما!
دیروز بایکی از اقوام گفتیم اگه بیدارشدیم بریم نمازجمعه و بعدشم توی راهپیمایی روز 13 آبان شرکت کنیم که کله سحر (ساعت 10 صبح) دخمل آجیم زنگید که خاله میای بریم باغ؟؟! منم گفتم آره.. خب رفتم باغو جاتون سبز خوش گذشت..
اینم به خاطره دوری از سطل زباله مجبور به این عمل شدم که آخرشم نفهمیدم پوست تخمه هارو کجا انداختن!آخه من ولشون کردم همینجوری که میبینید روی زمین
بعداز باغ اومدیم خونه و یکمی درس خوندمو کم کَمَک آماده شدیم که بریم جشن تولد(کــــــــــــلی فکرکردم که چی بپوشم! آخرش جشن مختلط بود،چادر سرم بود اصن چیزی معلوم نشد!!)
قبل از رفتن به تولد داداشم رفت سوپر برا منم به عنوان کادو تولد سوت سوت خرید..خودم گفتم راضیم به همین..
وقتی جعبه هارو(2تاخرید یکیشون برا یه نفردیگه بود) تو دستش دیدم گفتم من آبیه رو میخوام ،من آبیه رو میخوام..داداشم گفت آبیه رو هم برا خودت خریدم یه جا کلیدی حیوونی توش بود (اِ دیدی یادم رفت عکسشو بگیرم!!) داداشم گف شبیه خودتم هست!!!!!!!!!!!!!!!
خب خلاصه رفتیم جشن تولدو اونایی که تولدشون بود یکی یکی نشستیم رو صندلی و با کیک عکس گرفتیم! رو کیک شمعِ عدد 6 رو گذاشته بودن منم انگشتمو گذاشتم کناره عدد 6 گفتم بشه 16 که سن خودمه..
پسره که تولدش بود (فک کنم 3یا4سالش شد) دستش با فشفشه سوخت! داشت گریه میکرد مامانم زودتر کادومونو بهش داد که آروم بشه، کادو هم از دسته پسره افتاد ..سربازه از کمر شکست بدبخت!
رفتیم که کادوهارو بدیم یهو آجیم اومد جلو یه چیزی داد دستم گفت تولدت مبارک!!!!!!! بازش کردم دیدم این ساعت خوشملس:
تو نظرسنجی وب شرکت کنید........
.
بعداً نوشت:
امروز یعنی یکشنبه ..
به قول مامانم چقدرخوبه آدم بخوابه،بیدارشه ببینه براش جشن تولدگرفتن!حالاوضعیت منم این بود!خواب بودم یهوخالم اومدبالاسرم بیدارم کرد!احساس کردم خبریه براتولدم براهمین نازنکردم زودبیدارشدم
دخترخالم گفت چشماتوببند،وارده اتاق که شدموچشماموبازکردم یه کیک تولدجلوروم دیدم..کلاًملت تولد قمریموانگاربیشترجدی میگیرن!
خوش گذشت..شماهم درشادیم سهیم باشید:) بفرمایید کیک
حال ندارم بیشتر بنویسم! بای بای