دردنـــاک است که عــاشق بـه مرادش نرسد
در پی یــــار شود پـــــــیر و بـه یـــارش نـرسد
روز و شب منـتظر لحــظه موعود شود
دلخراش است که آخر بمرادش نرسد
خود بکـارد ولی آخـر به گلابش نرسد چه الیم است که معشوق بدادش نرسد خون به چشمش برسد! هرکه به یارش نرسد
درمیان همه گلها، گل دلخواه خودش
جانگدازست که شب تابه سَحر گریه کند
گریه دارست چو ببینی دل عاشق خون است