صد مسافـــــــر آمد اما هیچکس عاشــــــق نبـــود....
هیچ کس حتی خودش هم با خودش صـــادق نبود....
هیچ کـــــــس آینه ای از آب در دســـتش نداشت....
توشه ای جز کوله بار خواب ،در دستش نداشت....
هیچ کس بی چتر در بــــــــاران شــیدایی نرفت....
هیچ کس تا گــــــــم شدن تـــا مرز پیدایی نرفت....
هیچ کس با همرهــــش از فصل دل کندن نگفت....
از مسافر ، از سفـر ، از شوق ، از رفتن نگفت....
هرکسی دربُغضِ مه،راهی به جایی جست و رفت....
دست از مشق سفر ، از عاشقی ها شست و رفت....