امروز عصر توی حیاط خونمون بودم که یه صدای آشنا به گوشم خورد
سرمو بردم بالا دیدم دوباره سروکله ی پرستوهای از کوچ برگشته پیدا شده .خوشحال شدم و یاد خاطراتم با پرستو ها افتادم.
یه بار یه جفتشون اومده بودن تو اتاق برادرم و میخواستن یه لونه برای خودشون درست کنن وما هم با چه مکافاتی بیرونشون کردیم...
عصر که میشه دیگه تو آسمون کوچمون غوغا میشه!
پرمیشه از پرستوها و صداشون...
منم یاد امتحان فردای اون روز تو مدرسه میوفتم
یه جمله ی قصار : دوست دارم مانند پرستو ها تا اوج آسمان ها پر بکشم
پرستو ها خوش اومدین
فرداهم جمعست....
اللهم عجل ولیک الفرج....