سلام
روز ثبت نام دانشگاه یه ورقه بهم دادن از طرف بسیج که توش نوشته بود بسیج دانشجویی خواهران تو دانشکده منه.ولی من با دقت نگاه دورو برم نکرده بودمو بسیجو ندیده بودم.تا اینکه سه شنبه که خواستم برم کلاس دیدم نوار دور کفشم کنده شده و رفتم سراغ چسب آبکی که بچسبونمش! و توی اتاق مدیرگروه گیرم اومد..بعد که از اتاق درومدم دیدم دختری دری رو باز کردو رفت داخل!نگاه کردم دیدم نوشته بسیج خواهران.خب رفتم داخلو یاده حرف خواهرم افتادم که گفته بود زمان اونا بسیج خواهرانو یه گروه دیگه یه جا بوده.و چون کاره اون گروهی که همراهشون بوده مثل حراست گیردادن به ملت بوده بسیجیا گفتن اتاق مارو جدا کنید آخه دانشجوها نمیان عضو بسیج بشنو اون گروهاهم میگن باید مثل ما گیربدین به تیپ دانشجوها!
خلاصه با یه پارتیشن( اگه غلط نوشتم ببخشید) بسیج خواهرنو جدا کردن....
خب منم مدارک لازم عضویتو گرفتمو رفتم سرکلاس درس.
سرکلاسِ دستورو نگارش زبان، استاده برای اونایی که تازه اومده بودن دوباره توضیح داد که تو خونه باید بریم تو سایتش و اونجا بعضی از تمرینارو حل کنیم و بعداز کلی توضیح گفت که این ترم خوبه حتما خوش میگذره.که پسری دراومد گفت نه فک نکنم خوش بگذره.
دیگه استاده بنده خدا نمیدونست چی بگه.یه دقیقه حرف زد ده بار گفت خوش میگذره...هی میگفت مثلا :نه تو سایت دوستاتون هست خوش میگذره....
چهارشنبه جلسه توجیهی خواهران دانشگاه بود.دوستم که پشت کنکوریه هم اومد باهام.من ساعت8 تا 11 کلاس داشتم و جلسهه ساعت 9 شروع میشد.
یه پسری رو دیده بودم سرکلاس قیافش واقعا برام آشنا بود چون مذهبی بود تقریبا قیافش گفتم لابد تو مراسمی دیدمش.حالا دوستم تا دیدش گفت اِ این پسرس که تو کلاسا آینامه باهامون بوده!!!
رفتیم سرکلاس نشستیمو کلاسم شلوووغ بود.یه آقایی اومد گفت اونایی که با فلانی کلاس دارن برن تو اتاق 508
خب ما هم رفتیم تو اون یکی کلاس..اون استاده هم اومد سرکلاسو گفت من مدیرگروه ادبیاتمو اصلا کلاس ندارم.نمیدونم چرا اسممو نوشتن تو برنامتون.حالا صبرکنید تا یه نفربیاد سرکلاستون تا بعدا یه استاد دیگه میاد.
استاده اومدو بچه ها گفتن این که ناظم مدرسمون بوده!!!!!!!!
هی سوال میپرسید راجب ادبیات پارسالمون و من هیچی یادم نمیومد. اگه یه دور میزدم کتابو یادم میومد!هر چیزی میگفت بچه ها در جوابش میگفتن مولانا؟ هی میگفت نه.آخرسر گفت جواب این دیگه آره مولاناس.سوال بعدیو پرسید من آروم به دوستم گفتم لابد این پسره مولاناس!
یه دختری با گوشیش داشت بازی میکرد ولی هرچی استاد میپرسید این دختره جواب میداد.آخرشم گفت این استاده خیلی چیز سرش میشه.گفتمش تو هم خیلی چیز سرت میشه
استاده هی از ادبیات حرف میزد و میگفت چه چیزایی ازش یادتونه؟ پسری گفت لیلی و مجنونو....
بعد گفت این ادبیات این همه درسمون دادین هیچ بدردمون نمیخوره که.بعد استاده گف خب کدوماشون بدردتون میخوره حالا؟
پسری گفت لیلی و مجنونش..دیگه کلاس رفت رو هوا
اندفه استاد پرسید قصیده از چه اجزایی تشکیل شده؟ (یه همچین سوالی بود) باز پسران همیشه در صحنه یکیشون جواب داد استاد 1 و 2 و 3
استاد گفت خب یعنی چی؟ اسماشون..پسره گف همین دیگه. یک، دو ،سه
منو دوستم ردیف یکی مونده به آخرنشستیم دیگه پشت سرمون دو پسربودن.استاد به زور میدیدمون.گفت خودتونو معرفی کنید رشتتونم بگین.من خودمو معرفی کردم دوستم ساکت موند.استاده اشاره کرد دوباره به منو گفت خودتونو معرفی کنید.منم دوباره خودمو معرفی کردم.فک کنم منظورش دوستم بود ولی خب نخواستیم لو بریم دیگه ..خخخخخخخ
خلـــــــــاصه کلی خندیدیم.این دوستمم بچه باحالیه دیگه همش هرهر میخندیدیم
زنی هم که با شوهرش چندوقت پیش تو مغازه سفرعقد دیده بودمش هم همکلاسیم بود!!!!
یه پسری ردیف کناریمون نشسته بود هی نگاه دخترا میکرد لبخندی میزد.قیافش بچه مثبت بود! تابلو بود تاحالا جمع مختلط از نزدیک ندیده و داره چیز میز یاد میگیره...آخی.
من چون جلسه اول سرکلاس بودم کتاب تهیه کرده بودم.هی دخترا کتابمو میگرفتن که ببیننش.آخر سر پسره هم گفت ببینم کتابو..دادمش دید
حالا جریان کتاب خریدن من ( آدرس داده بودن که برین تو دانشکده کشاورزی اتاق226 از آقای طحان کتابو تهیه کنید.اولاً که اصلا دانشکده کشاورزی در کار نبودو دانشکده معماری سردرش نوشته بودن! ولی کلاسا کشاورزی اونجا برگزار میشدن.بعدشم که با دو دختر همراه شدمو هی در به در دنبال اتاق226 میگشتیم ولی ندیدیمش! در اتاقیو باز کردیم گفتیمش گفتن بریم از آقای طحان کتابی بگیریم.مرده گفت خودمم!!!! اتاق 216 بود.خب کتابو خریدیمو از دخترا خداحافظی کردم.ولی در خروجو پیدا نمیکردم !!!!داشتم میگشتم که دخترارو دوباره دیدم.پرسیدم ازشون پس در خروجیش کجاست؟ گفتن نمیدونیم ما هم داریم میگردیم دنبالش....وای گم شده بودیم.هی میرفتیم از این طبقه به اون طبقه تا بالاخره درومدیم!)
خــــــــــب بعد از کلاس رفتیم جلسه توجیهی....خوب بود نمایش طنز و موسیقی زنده داشتن.مجریه خودش دانشجو بود از اهواز اومده بود.بعد حرف ازدواج دانشجویی رو زد که ایشالله نصیبتون بشه و اینا بعد گفت دست بزنید.فقط دو نفر دست زدن
بعد گفت چیه خب خوبه که.الان میگین نه.کلی از خوبیاش گفتو منم گفتم حالا که اصرار میکنی باشه دست میزنیم
من که کلا خوابم میومد نمیفهمیدم چی میگن.دوستمو گفتم هروقت خواستی بریم..اومدیم که بریم دختری جلومونو گرفت گف وایسین ژتون گیرتون نمیاد هاااا...اگرم کلاس دارین غیبت میخورین!!نفهمیدم منظورشو از این جمله..
یکمی صبرکردیم تموم شد مراسمو کیک و آب میوه و ژتون اون روزو مجانی بهمون دادن.مهرو جا نماز کوچیک هم تو یه غرفه بود گفتن بردارین.
اینم اولین ژتون دانشجوییم:)
تو مراسم دوستمو دیدم هی زنگ زدم بهش بگم که برگشتنی با هم بریم بر نمیداشت.بیرون دیدمش گفت گوشیش رو سایلنت بوده.دیگه رفتیم سلف و غذا خوردیمو رفتیم خونه.تو راه برگشت به دوستم گفتم وای دیدی یادمون رفت فلانیو با خودمون بیاریم؟؟؟؟؟؟؟؟
خخخخخخ یادم رفت دوستمو گفتمش که با هم برگردیم.
هووووف بسه دیگه.نه؟ آره چیزی از قلم نیوفتاد خداروشکر:)
اون پسره هم که روز اول ازم سوال پرسید حالا همکلاسمه!!!
ســـــــلــــــام
شهادت امام باقر(ع) رو تسلیت میگم.................
ملت همه رفتین دیگه سر درس و مشقتون؟
ما که بهمون گفتن از شنبه کلاسا شروع میشن ولی فرداش کلاسامون برگزار شدن با تاخیر!
سرکلاس گفت و شنود استاد ساعتِ یکی از کلاسارو تغییر دادو ما هم یادداشتش کردیم.بهمون گفت مکالمه تمرین کنین دو نفر دو نفر..خب ما هم تمرین کردیم...
امروز من یکم دیرتر رفتم سرکلاس و گفتم حالا که دیررفتم یه فازی بدم به استادو بجای سلام بگم Hello
خب رفتم سرکلاسو گفتم Hello استاد هم گفت Hi
اومدم درو ببندم برم بشینم که صدای استاد اومد که داشت باهام انگلیسی صحبت میکرد ولی خب من که یه کلمشم متوجه نمیشدم
منم الکی هی میخندیدم تا آخرش خودش فهمید چیزی سرم نمیشه و به فارسی گفت که امروز چه ساعتی کلاس داشتید؟ گفتمش 4 تا 5/5
گفت خب اینکه ساعتیه که برای روزای سه شنبه تعیین کردیمو قرار شد که چهارشنبه ها همون ساعت3 تا 5 بیایم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خب دیگه ضایع شدم تقریبا و رفتم نشستم.
بعدشم متوجه شدم که مکالمه رو از تک تک دانشجو ها پرسیده و نمره به دوستمم که قرار بوده با من مکالمشو اجرا کنه هم نداده!
دیگه حسابی بهم ریختم آخه دوستم بنده خدا روز اولم کلی منتظر من مونده بود در دانشگاه،امروزم که اینطور شد.کلا هروقت با این دوستم قراری دارم دیرم میشه.
بعد از کلاس دوستم اومد پیشم گفتمش سلام.گفت حرف نزن به دوتامون صفر داد .
منم بلندشدم گفتم استاد من نیومده بودم تقصیر دوستم که نبوده نمرشو بدین
دوستم هی چشمو ابرو مینداخت میگفت نـــه نگو..ولش کن
و به این نتیجه رسیدم که قطعا طبق معمول باید یکی دوستمو هول میداده که بره مکالمشو اجرا کنه وگرنه بنظرم میتونست با اون تک پسر کلاس که هم گروهی نداشت هم اجراش کنه... استاد هم گفت که خب نمرشو ندادمتون تا بعدا برای فعالیت های دیگه رو انجام بدین.
تو راه رو هم دوباره دوستم گفت نمره نداد (صفر نداده)
خب دیگه چی بگم؟؟؟
دیشبم که رفتیم دو تا عروسی
..
خب خداحافظتون باشه
سلام سلام سلام سلام
خوبیـــــــــــد؟
من خوبم ممنون:)
یــــــــــــــــــــــــــــــــــه چیره جالـــــــــــــب
تعداد بازدید دیروز وبلاگم 313 تا بوده :)
تقدیم بهتون
........................................................................................
امروز با دوستم رفتیم دانشگاه که چندتا سوال بپرسیم...
همون اول دوستم سرشو گذاشت پایین داشت میرفت تو فضای سبز که کشیدمش گفتم کجا میری ماله برادراااااااااانه؟!!!!
انقدددددد خندیدیم! و به این نتیجه رسیدیم که ما بیایم دانشگاه، دانشگاه باید کجا بره از دست ما ؟؟؟
خب حالا که رفتیم جلوتر دیدیم نه از اون فضا سبزه دخترا هم رد میشن!
..قبلا از پسرداییم که اونجا درس میخونه پرسیدم که میدونه دانشکده من کجاست؟ اونم گفت دیواره مسجدو میندازی رو شونه راستت میری جلو تا تموم بشه.روبروته.....گفتمش دیوار سنگیه نمیشه بندازمش روشونم!!! ( دروغ میگم عایا ؟)
....................
رفتیم کتابخونه پیشِ آشنای دوستم(هم محلی قدیمیمون که اون اصلا منو ندیده بود تو محل و الان همسایه داییم شدن)و باش حرفیدیم بعدشم من رفتم امور شهریه و از قیمتا پرسیدم.مسئوله گفت برو یه ورقه زدن قیمتارو نوشته..رفتم دیدم اینجور نوشته 153565965632
خب رفتم گفتم اینا که قیمتا نیست! بعد خودش زحمت کشید شهریه رو بهم گفت! تازه یه مردی که دیده بودمش تو کت و شلوار فروشی هم اونجا بود میخواست انصراف بده..فک کنم حدود یک میلیون هزینه انصرافش میشد!! ورودی 92 هم بود
بعدش با دوستم رفتیم در به در دنبال قسمت آموزش گشتیم!! از هرکیم میپرسیدیم میگفت هردانشکده ای برا خودش آموزش داره ولی یه آموزش کلی نداریم! دوستمم میگفت نه داریم
خلاصه یه قسمتی رفتیمو سوالارو پرسیدیمو برگشتیم....رفتیم آتلیه عکسی
حالا ماجرای آتلیه چیه؟
میگم الان واستون..
چندوقت پیش دوستم رفته بود آتلیه عکس اسپرت گرفته بود چندروز بعدش گفت بیا باهم بریم آتلیه کار دارم.خب منم باهاش رفتم. همون اولم بهش گفتم من میدووووونم تو دوووور ترین آتلیه رو انتخاب کردی که دقیقا همینجورم بود..
دیگه تااینجا رفتیمو عکس 3در4 برای کارت ملیم من هم گرفتم.. خانومه عکس انداخت ازم و رفت بالا
قسمت آتلیه و عکاسخونش یجا بود ،منم تا اون خانومه رفتش گوشیمو دراوردم چندتا عکس آتلیه ای منو دوستم از هم انداختیم مجانی
( حالا ملت به من بگین کاره حرامی انجام دادیم؟؟؟؟ بهش بعدا میگیم که عکس گرفتیم )
حالا امروزم که رفتیم آتلیه سه ساعت کمتر الاف موندیم اونجا تا عکسا حاضر بشن..دوستم همش با دختره که داشت روتوش انجام میداد و دوست خواهرش بود و از من عکس انداخته بود ،حرف میزد اون بنده خداهم هی میگفت حرف نزن باهام،نیا جلو مانیتور استرس میگیرم...
یهو دیدم قیافه دختره پریشون شد..یواش گفتم من میدونم عکسام حذف شدن
که در همین هنگام دختره نگاهه رئیسش کردو بهش گفت که عکسا نیستشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هی غر زد به دوستم که بهت گفتم باهام حرف نزن حواسمو پرت کردی.
بعدشم زیرو رو کرد عکسارو تا بالاخره پیدا شدن
خدا خیرش بده سه تومن هم تخفیف داد ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی عکسام فــــقط شبیه منن ولی خودم نیستم!!
معلوم نیست چیکارم کرده
بهش گفتم اینکه اصلا شبیه من نیست! دختره گفت شبیهت نیـــست؟؟؟؟؟؟؟
........................
خلاصه اومدیم خونه و دوستم اس داد گف دختره اس داده گفته دوباره روتوششون کردم اگه خوشش نیومده
........................
فکر نکنم بهتر بشن عکسا ! عکس دارم ولی خواستم قیافه جدیدی بزنم رو کارت ملیم...
.......................
فردا ساعت 4 هم میرم کلاس آزاد رانندگی ببینم چیزی یادم میاد؟
.....
ماشالله به قدرت تایپم
میدونمم که کسی نمیخونه ولی خب:)
یا حق