سلام
من الان تو یه منطقه کاملا نا امن و زلزله خیز هستمو یک ساعت پیش یه زلزله اومد که اول فکرکردم سرگیجه گرفتم!
تا زندم بذارین مطلب بنویسم
امید واری یعنی تو این بحران بشینی انتخاب رشته کنی مثلِ من که اون دنیا بیکار نباشی و بری دانشگاه!!( قبلا یه شکلک فرشته بود تو شکلکای پارسی بلاگ؟؟ کجاس؟؟ انگار نداشتیم،بیخیال)
جدی ترس برم داشت!!!
خداحافظ
حلالم کنین...............
ســــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــام
خوبه دیگه ناهار میخورید؟!
ما تعطیلات رفتیم شیراز و گناوه.... شماها کجاها رفتید؟؟
برای مسافرت رفتن خونه ی شخصی دیگه باید براشون سوغاتی برد ... ما هم این مس هارو که کاره دست هستو بردیم برای نوه های عمه بابام!
تو جاده هم خیلی خوش گذشت...
ساعت 3 شب رسیدیم شیرازو عصرش رفتیم سعدیه و بستنی 5 هزار تومنی خریدیم که انقد زیاد بود همه نصفه موندن!
اینم توی حیاطِ حافظیه
از اونجا یه فال گرفتم ولی انگار حافظ خیلی سرخوش بوده برای فال من! آخه خیلی امیدوار بود به من!
شبشم که رفتیم پارک شهرو شام خوردیم...
پنج شنبه هم رفتیم بازار وکیل که مثلِ بازار قدیمِ خودمون بودو برای همین نصفشو فقط رفتیم.. و اینم مسجده اونجا..
این مرده خدا خیرش بده همچین غمگین و خسته نشسته که عکسمو هنری کرده :)
.....................................
بعدشم که رفتیم شاهچراغو من به دوستام پیامک زدم که الان اونجامو دارم واستون دعا میکنم...خیلی حس خوبی داشتم آخه شلوغ بودو برادره امام رضا هم که هستن دیگه آدم فکر میکرد نزدیکه مشهده:)
اینم که باغ ارم...
یه تابلو بود که نوشته بود باغ ارم مرکز تحقیقات گیاه شناسی هم هست..برای همین انواع و اقسام گیاهاهم توش بود..
اینم یه گیاه ناشناختس که توش فلز به کار رفته
یه حوضچه هم داشت که پر بود ماهی و لاک پشت...این آقا سربازه هم دستشو گذاشته بود توی آب و مثل فیلم بچه های آسمان ماهیا دورش جمع شده بودن.
تو راه برگشت تو جاده یهو اینو دیدم
اینم دست فروشای کناره جاده با گیاهای کوهی اون منطقه سبد درست میکردن و توشون انجیر کوهی میفروختن
راستش من تاحالا جنوب کشورمون نرفته بودم...
تو جاده بوشهر خیلی قشنگ بود..تا چشم کار میکرد نخلستون بود
اینم از در ورودی باغ ارم خریدیم یه آقای ناشنوا میفروخت
خب بالاخره رسیدیم به گناوه
هوا بسیار بسیار بسیار بسیار شرجی...شیشه ماشین همش بخار گرفته...
از گرما اومدین فرار کنیم بریم تو آب که خنک بشیم ولـــــــــــــــــــــی آب گرمتر از هوا بود :ا
ورزش های آبی هم که اونجا به راه بود...
فوتبال ساحلیم بازی میکردن ملت..
وقتیم که رسیدیم خونه دیدیم این بیچاره تو آبِ کولر هلاک شده...
به قول دختر عمم نمیشه من یه عکس از حشرات آخر نگیرم...
سلام
حوصله حرف زدن ندارم فقط عکس میذارم...
فقط یه چیز...یه عزیزی که دلم واسش تنگ شده بود و فکر نمیکردم یه روز تو وبلاگم ببینمش برام نظر خصوصی گذاشته و یه سوال پرسیده
جواب: از روی قیافه و لهجشون!!
خب حالا عکسای ماه رمضونی...
روز قدس...
شب نونزدهم...مسجد
کتابایی که دوستم تو کتابخونه بارکد زد بهشون