وارد کافه میشوم...
نگاهی به میز همیشگی با آن دو صندلی رویایی می اندازم..
صندلی را پیش میکشم و رویش مینشینم.
کافه چی سوال همیشگی را میپرسد و من میگویم : همون همیشگی..
کافه چی میگوید: فید فانتزی زیاد میخونی؟ اینجا یک هفتس که افتتاح شده!
ولی من بی اعتنا به او به گذشته فکر میکنم..به اینکه کافه چی خبرندارد..
از روزی که تبلیغ کافه را دیده بودیم خیالاتمان را چیده بودیم که چگونه وارد کافه شویم و کجا بنشینیم...
ولی حالا.... من با لباس مشکی و چشمان قرمز سرقرار بودم و او با لباس سفید و چشمان بسته زیر خاک...
نویسنده : اف1
سلــــــــــــــــــــــــــــام
خداییش خسته نشدین انقققققققققققققققدر ترانه از منت کشی و ناز کشیدن شنیدین؟؟!
حالا این آهنگو گذاشتم رو وبلاگم یکم بخندیم!
فوشم ندین ، یکم اینوری فکرکنین که طرف تورو از دست داده نه اینکه تو اونو از دست دادی و غصه بخوری که با کی رفته!!
اَخ حرف زدن درمورد عشق حتی حالمو بد میکنه
مرگه که علاج نداره!!
راستییییییییییییییییی دوستان عزیزی که درخواست تبادل لینک میکنین اگه خیییییییییییلی مشتاقین به خودم بگین که قبول کنم درخواستتونو وگرنه من فکرمیکنم که به همه و همینجور الکی داری درخواست تبادل میدی خب که منم کلی وقت گذاشتم تا لیست تبادل لینکامو خلوت کردم و نمیخوام الکی شلوغ بشه برای همین اونایی رو که واقعا از وبلاگشون خوشم میاد و آپ هم میکنن لینکشونو نگه داشتم...<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<درمورد تبادل لینک
اینم لینک دانلود ترانه و کدش برای وبلاگ.کلیک کن
نخواستیم دانلود کنی خب به درک
میدونین چرا انقد میخندم؟ آخه یه متنی راجب پسرا خوندم خیلی خنده دار بود.بیشعور نمیشد کپیش کرد هرچیم گشتم تو گوگل اون متنو نبودش.تغییر یافتش بود
سلام
عید فطر رو به همگی تبریک میگم
شاید هیچوقت فکرشو هم نمیکردم که من یروز ساعت 9 صبج خودم از خواب بیداربشم و احساس خوابالودگی هم نکنم!
ولی الآن شاید باورتون نشه ولی همین اتفاق افتاده،چون دیروز جاتون سبز رفتیم یه خونه باغ تو استخرش که کلی موش و وزغ داشت رو تمیز کردن و رفتیم توش شنا..
به قول ما 5 سانس داشت...
سانس مختلط ( که هنوز استخر پر نشده بودو مادر ها و آقایون و بچه ها و دخترها در حال آب بازی بودن)
سانس آقایون ( که خانومارو شوت کردن بیرون برن ناهارو آماده کنن تا اونا شنا کنن)
سانس مختلط دوباره ( که اینبار استخر پر آب بود)
سانس خانوم ها ( که دیگه دراونجا جایی برای آقایون نبودو ما هم شعرمیخوندیمو دست میزدیم)
دوباره سانس آقایون( که ......... )
تو راه رفتن پشت دیوار یه نی زار دیدم که مشعل هم داشت.موقع برگشتن تا ماشینارو از پارک دربیارن من رفتم که بچینم یکی دوتا.یه گله گوسفند و بز کنارم بودن.کنار یه گوسفندبزززززززززززرگ وایسادم تا یه مشعل بزرگو بچینم.گوسفنده یه نگاهی بهم انداخت دید کاری بهش ندارم سرشو انداخت زیر علف خورد
از ساقه بلندش شروع کردم به چیندن که بزرگ دربیاد .ولی اونقدرا هم که فکرمیکردم چیدنش راحت و آسون نبود.
خودتون عکسو ببینید متوجه میشید که از ساقه بلند رسیدم به چی!!!!!!!باز خوبه تونستم بچینمش
الانم که رفتم بیارمش تا عکسشو بگیرم چشمم افتاد به گلدون گل مینیاتورم و دیدم که گل داده.تو این چندماه زمستونو تابستون خشکِ خشک بود تا خدا خواستو دوباره گل داد.شکرش
آدم یاد اون حرفای خدا میوفته که مردگان رو زنده میکنه
راستی تو خونهه پر بود مارمولک ،ما به دزفولی بهشون میگیم لِلَ
انقد وحشتناک بود که ینفرپرید از ترس رو اوپن.حتی منم که اهل جیغ کشیدن نبودم وقتی مارمولکو جلو خودم دیدم یه جیغ خفیف کشیدمو پریدم بیرون.مردها هم که از این ور اتاق به اون سر اتاق با دمپایی و لنگه کفشو همه چی دنبالشون بودن.
در کل از نظرمن که روز خوبی بود.از دیروز عصرش نخوابیده بودم و مثل بچه ها که موقع اردورفتن ذوق دارن منم ذوق داشتم.بخاطرهمین خستگی ساعت 9شب مثل همون بچه ها گرفتم تخت خوابیدم تا 9صبح امروز.
آخخخخخخییییییششششش
ایشالله همه روزها به خیروخوشی بگذرن برا همه.
راستی چرا شماها که میاین تو وبلاگم نظرنمیذارین؟ یااگه فامیلینو نظرمیذارین باید چندروز مارپل بازی دربیارم تا بفهمم کی بودین!!
یا خودتون زحمت میکشینو بیرون فضای مجازی میگین که به وبلاگم سرمیزنین.
پس شماها که بیرون این صفحه منو نمیبینین چی؟ یه نظر بذارین دیگه تنبلا
سلام
نوشته من از یه جایی که مورد حمله بی رحمانه جیرجیرک ها قرار گرفته میخونید!
با زبون روزه تفریحمون شده قتل! رفتیم احیا یه منطقه دیگه یه جیرجیرک باهامون اومده بود پرید وسط مجلس! صاحب خونه گفت شمااینو اوردید وگرنه ما از این چیزا نداشتیم!
کاش جیرجیرک واقعی هم حداقل قیافش به این اندازه مهربون بود!!
به خانوادم میگم تازه بایدخدارو شکر کنین که من از جیرجیرک نمیترسم وگرنه این خونه دیگه قابل سکونت نمیشد!
به دزفولی به جیرجیرک میگیم ( چِنجَک )
یه شب تو احیا مسجد جا نبود تو کوچه جا پهن کردن دیدم دخترا دارن دنبال یه جیرجیرک میگردن .من دور بودم یهو جیرجیرکه رو رو سر یه دختردیدم.هی صداش کردم دختر.........خانوم........حواسش نبود.تا آخر چادرشو جابجا کردو جیرجیرک بین کمرشو دیوار غیب شد!
یبارم که تو سر عروس جدید فامیل جیرجیرک رفت.با یه عملیات ماهرانه گرفتنش
...................................................
میگم چقققققققققدر خوبه که آدم برا خدا کاری رو انجام بده! دوستان وسیلن!
چرا؟ چون من دلم میخواست که برم راهپیمایی روز قدس ،چند نفر میگفتن نرو چندنفرم نظری نداشتن! از اون طرف دوستم گفت حتما بیا خوش میگذره!!!!!!!!
پاشدم چفیه سرم کردم با مادربزرگم رفتم راهپیمایی ، مادربزرگم وسط راه خسته شد موند استراحت کنه گفت تو برو.منم رفتم بعد از کلی که دوستم جواب تلفنو داده گفت کسی نبوده باهامون، نیومدیم بجامون شعاربده!!
اون فامیلمونم که همیشه میومد و منو میگفتن چرا نمیای و اینا اونم زنگیدم باز نیومده بودن!
خودم تک و تنها رفتم
آخرای راه برگشتم که حداقل مادربزرگمو ببینم که ندیدمش!!!!!!منم پیاده برگشتم خونه.
حالا داداشم زنگ میزنه که کجایی و مادربزرگ چی شد ؟خب منم فک کردم میمونه برا نماز گفتمش دارم میرم خونه گفت باشه.
رسیدم خونه دیدم اونم تازه رسیده دروبست رفت داخل خونه..رفتم خونه مامانم میگه داداشت از تو زرنگ تره!
گفتمش اون با ماشین اومد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!خندید باز گفت داداشت از تو زرنگتره!
من
مامانم
شرکت راه سازی
...........................................
سلام
هوووووووووووووووووف چقد بود مطلب ننوشته بودم.نه؟(الان میگن نه!)
دیروز یکی از بازیگرای تئاتر ( چوگته) دوتا بلیط برامون گرفته بود ولی پدر بنده وسط جاده خوابش گرفته بودو رفته بود تو دره!!!!!!!
دیگه شبش همش مهمون داشتیم
این شد که منو خواهرمو دخترخانومش با دو بلیط بلندشدیم رفتیم نمایش!!!!
خودمون دیررفته بودیم.اونجاهم یه عالمه منتظر قدم رنجه نمودن والیبالیست موفق و جوان همشهریمون آقای سید محمد موسوی بهمراه خانوادش بودیم.یعنی از تماشاگرا پرسیدن بمونیم منتظرشون یا ن؟ ماهم یعنی بقیه (من کمتر)راضی شدیم که بمونیم منتظر..اینم لحظه ورودشون:
نمایش قشنگی بود ولی نه به اندازه اون تعریفایی که ابتداش میدادن مسئولاش!بنظرم نمایش (مَتَلوم چهِ بید) قشنگتربود.اینهمه جیغو داد نداشت.
اجرای 152 بودش و امشب آخرین اجراشه.
یروز دوستم گفت از بس تو فکر رفتن و دیدن این نمایش بودن که دخترخالش گفته شب خواب دیدم که رفتیم داشتیم نمایشو میدیدم وسطش مامانم از خواب بیدارم کرده!!!!!!!!!!!
یه همچین آدمای جوگیری هستیم ما!
پسر کوچیکه تو نمایش هم فامیلمونه.
راستی چوگته فک کنم چندتا چوبن که رو همدیگه میذارنشونو با یه چوب دیگه میزنن رو یکیشون.هرچی بلندتررفت بهتر..(البته دقیق اینجورنیست)
امشبم قراره تو پارک رعنا برا ورزشکار شهرمون جشن بگیرن