وارد کافه میشوم...
نگاهی به میز همیشگی با آن دو صندلی رویایی می اندازم..
صندلی را پیش میکشم و رویش مینشینم.
کافه چی سوال همیشگی را میپرسد و من میگویم : همون همیشگی..
کافه چی میگوید: فید فانتزی زیاد میخونی؟ اینجا یک هفتس که افتتاح شده!
ولی من بی اعتنا به او به گذشته فکر میکنم..به اینکه کافه چی خبرندارد..
از روزی که تبلیغ کافه را دیده بودیم خیالاتمان را چیده بودیم که چگونه وارد کافه شویم و کجا بنشینیم...
ولی حالا.... من با لباس مشکی و چشمان قرمز سرقرار بودم و او با لباس سفید و چشمان بسته زیر خاک...
نویسنده : اف1