ســـــــــــــــــــــــــــــــلامــــــــــــــــــــــــ
12بهمن گرامی باد
دیروز دعوت شده بودیم به عروسی یکی از اقوام نزدیکمون!
قرار شده بود که خانواده عروس ناهارهم بدن،خب ماهم که از دوطرف فامیل عروسودوماد بودیم رفتیم .
میدونستم اونجا محل تجمع وبلاگ نویساست! اول که رفتم یکی از پیامرسونیارو دیدم که همشهریه ولی تهران سکونت دارن.بهم گف اف1(به اسم پیامرسونی)چطوری؟چخبر از پیامرسان؟ ... و بعدم شروع کردیم از کاربرا حرف زدن که کی حذف وب زده و کی مونده و......
_____________
خاله ی عروس داشتن برای عروس و داماد دِسِر درست میکردن..رو به دخترا گفت هرکی میخواد بیاد آموزشش بدم ،ماهم که بیکار!با یه وبلاگ نویس 9 ساله وبقیه پاشدیم رفتیم بالا سرش برای آموزش.مثلِ این برنامه های تلویزونی توضیح میداد!! ازش پرسیدم که چه موادی توش بکاررفته؟(آخه کِرِم رو آماده کرده بودن)..موادو نام بردو بعد گفت برای میزانشون به وبلاگم مراجعه کنید!!!!!!!هرچی میگفتیم میگفت به وبلاگم مراجعه کنید!!(بابا این دیگه کیه؟شاید کسی ندونه وبلاگ چیه!!!!!)
توی مراحل آشپزی غرق بودیم که چشمم خورد به یکی از اقوام که چندوقت پیش نمیدونم از کجا وبمو پیداکرده بودو برام نظرگذاشته بود!ایشونم ساکن یه شهره دیگن..بااونم سلامواحوال پرسی کردمو گذاشتم بعدا ازشون بپرسم که وبمو از کجا گیراوردن که دیگه فرصتشم پیش نیومد.
_____________
آقا داماد که خودشون وبلاگ نویسن برادراشونم همینطور....عروس خانومم کامنت نویسن تا اونجایی که باخبرم و زن داداشاش و خواهر،برادرای زن داداشاش وبلاگ نویس! خوده خاله ها و بچه های خالشم تقریبا بعضیاشون وبلاگ نویسن.....وبلاگ نویس که میگم کپی پیستی نه هااااااا..(فعال اینترنتین).
_____________
یه چندساعتی گذشتو من همراه مامانموبابام میخواستیم راهی خونه بشیم.من به خاطردرسمو مامانم برای کاراش .
موقع خداحافظی همون وبلاگ نویس اولیه گفت کِی میای پیامرسان؟؟ بهش گفتم شب میام تالار! چجور میخوای بیای پیامرسان؟ گفت اِ آره من که اینترنت ندارم.بهش گفتم تو که از منم گیج تری!!
_____________
خـــــــــــــب..
بالاخره شب شدو من برخلاف همیشه زودتراز بقیه آماده بودم.فقط چون موقع حرکت مامانم یه کاریو انداخت رو دوشم بازم مثل همیشه همه غرغرشونو سرمن خالی کردن که چرا انقدر دیرآماده میشم!!!!!!
تو راه یکی دیگه از بچه های پیامرسان و پارسی بلاگ بهم پیامک زد که کجایین!گفتمش تو راه تالار
خلاصه رسیدیمو وسط مراسم یادم اومد که اِ میتونم این آشناهامو که 3نفربودنو با اون دختره که ساکن تهرانه به عنوان پیامرسانیا آشنا کنم.پس صداشون زدمو مراسم آشنایی صورت گرفت.
دختره اومدو گفت فلانی رو( یکی از کاربرای پیامرسان)میشناسید؟گفتمش آره.گفت همسایمونه!!!باهم چندوقت پیش رفتیم خیاطی! خوشحال شدمو چون اون کاربر چندوقته که نمیاد پیامرسان بهش گفتم که سلاممو بهش برسونه.(آخه وقتی که بود باهاش صمیمی بودم تو پیامرسان)
زندایی بزرگمم بهم گفت که یه وقت بذاریم که بیادو وبلاگ نویسیو براش توضیح بدم دوباره که یادش بیاد.
_____________
خلاصه اینکه هرجا سرتو میچرخوندی یه فعال اینترنتی جلوت سبزمیشد!
خداروشکر خوش گذشت.....امیدوارم خسته و گیج نشده باشین از تعریفاتم.....به امید دیدار...
اللهم عجل لولیک الفرج...............