ســـــــــــــــــلــــــــــــــــامــــــــــــــــ ..
عید فطر مبــــــــــــــــآرکــــــــــــــــــ..
توی ماه رمضون امسال من کلا همش میخوابیدم که یه موقع ضعف روزه بی حالم نکنه!!
در واقع شبا هــــــــــــمش بیدار بودم و روزا خواب..
ولی مشکل از جایی شروع شد که روزا هم خوابم نمیبرد!!!!!!!!!!!.. اَصَن یه وضعی شده بود .. چشام قرمز از بی خوابی ولی خوابم نمیبرد!!
تو اون گیرو دار چی شد؟؟! همینجور که بیدار بودمو سر جام غلت میخوردم به هرچیـــــــــــــزی که نگاه میکردم در موردش یه متن ادبی ، یه شعری ، یه چیزی یادم میومد!!نتیجش:
شـــــــــــــــــــــــــــــاعـــــــــــــــــــــــــــــــــــرک شدم!!!!
خب حالا هم اومدم این چندتا دلنوشته رو بذارم بخونید نظرتونو بگید ببینم امیدوار بشم یا نوشته هام فقط در حد بی خوابیامن!
تو یکیشون عکس (گُل قالی) گذاشتم که عکس همون گلس که با دیدنش شعرم اومد!...(آخریم توجه بنمایید)
با تشکر..
به گل های قالی که مینگرم یاد تو می افتــم!
یاد آن زمانی که دوست داشتم تمام گل های جهان را برای گلباران کردن قدمت زیرپایت بریزم!
خوردن آش رشته توی روز بارونی حس خوبی داشت!
ولی وابستگی به تو حس بهتری !
اما تو با رفتنت، کاری کردی که دیگه به جای آش رشته،
غصه بخورم و به جای حس وابستگی،
حس تنهایی بیاد سراغم!
حسودی ام میشود به گل قالی ..
او را زیر پایشان له میکنند ولی باز هم گل میماند!
من..
بی تو..
نمی توانم!
ولی..
با تو..
نمی توانم..
بی معناست!
میروم جلوی میز آینه دار مینشینم..
کشویی را باز میکنم،
بویی به مشامم میرسد!
نگاهم را به درون کشو سوق میدهم،
آری...
باز هم بوی جوراب های توســـت!